معما،چیستان،مطالب علمی | ||
|
فقیری از کنار دکان کباب فروشی میگذشت.
مرد کباب فروش گوشتها را روی آتش نهاد و باد میزد طوری که بوی خوش گوشت سرخ شده در فضا پراکنده شده بود. بیچاره مرد فقیر چون گرسنه بود و پولی هم نداشت تا از کباب بخورد تکه نان خشکی را که در توبره داشت خارج کرده و روی دود کباب گرفته به دهان گذاشت. او به همین ترتیب چند تکه نان خشک خورد و سپس به راه افتاد تا از آنجا برود ولی مرد کباب فروش به سرعت از دکان خارج شده دست او را گرفت و گفت: کجا میروی؟ پول دود کباب را که خوردهای بده! از قضا شیخی از آنجا میگذشت جریان را دید و متوجه شد که مرد فقیر التماس و زاری میکند که او را رها کند. نظرات شما عزیزان: [ چهار شنبه 14 اسفند 1392
] [ 22:20 ] [ محمد طه منصوری ] |
|
[ طراحي : قالب سبز ] [ Weblog Themes By : GreenSkin.ir ] |